سیروان منصوری؛ مجله حقوق ما: نژادپرستی در دنیا یک ریشه تاریخی عمیق دارد. در روزگاران قدیم مردم هر کشور یا منطقه خاص جغرافیایی سعی در تفوق نشان دادن خود بر دیگران داشتهاند و مسایلی مثل تعلق به یک دین، آیین یا تبار خاص، مزیت به حساب آمده است. در دنیای مدرن و مخصوصا بعد از تاسیس سازوکارهای بینالمللی، هرچند که بسیار سعی شده تا با وضع قوانین و کنوانسیونهای بین المللی از دامنه این مساله بکاهند، اما کماکان این معضل جهانی وجود دارد.
در ایران هم به تبع همین شرایط، بحث نژادپرستی از گذشته موجود بوده و با شدت و ضعف به این روزگاران رسیده است. در بحث ترویج نژادپرستی هرچند که حاکمیت میتواند با وضع قوانین و اطلاع رسانی و فرهنگسازی از شدت آن بکاهد، اما گاه فرهنگ عمومی جامعه، فقر فرهنگی، بیسوادی و تلاش برای استفاده از مزیتهای اجتماعی، به دامنه آن افزوده است.
این گفتوگو را در شماره ۲۱۱ مجله حقوق ما بخوانید
یکی از بارزترین نمونههای معاصر بحث نحوه رفتار و تضییع حقوق مهاجران و پناهندههای افغان، چه از طرف حکومت و چه از جانب مردم بوده است، به گونهای که در ماههای گذشته کمپین بزرگی برای اخراج مهاجرین افغان شکل گرفت که موجهای آن تا اروپا و آمریکا هم رفت.
مجله حقوق ما، برای واکاوی علل و اثرات این پدیده زیانبار اجتماعی و فرهنگی، با بهروز بوچانی، نویسنده، گفتوگو کرده است.
مساله نژادپرستی مربوط به یک جامعه خاص نیست که ما بگوییم مشخصا مربوط به جامعه یا جوامع خاصی است و یا مربوط به یک فرهنگ خاصی است و این را مختص بعضی جوامع یا کشورها بدانیم، بلکه یک مساله جهانی است و در جوامع مختلف با درجات مختلف وجود دارد.
اساس این مساله هم به خود مکانیسم قدرت برمیگردد، یعنی وقتی بعضی جوامع، بعضی گروههای انسانی و بعضی انسانها، احساس میکنند که قدرت بیشتری دارند و این قدرت را اعمال میکنند. این قدرت به روشهای مختلف اعمال و تحمیل میشود که خشونت ایجاد میکند و این خشونت برخی اوقات به شکل تبعیض و تحقیر و در حالت خیلی شدیدی و حتی ممکن است به شکل تراژدی و نسلکشی ختم شود و درجات مختلفی دارد، ولی اساسش به بحث قدرت برمیگردد.
این مساله نه تنها در ایران وجود دارد، بلکه شدت و دامنه آن در جامعه ایران خیلی شدیدتر است، چون مشکل بزرگ جامعه ایران این است که در فضاهای رسانهای و عمومی، هنوز در مرحله انکار مطلق هستند، یعنی مطلقا مساله نژادپرستی را رد میکنند و هنوز جامعه ایران با مساله نژادپرستی رویارو نشده است و هنوز در مرحلهای نیست که آن را به رسمیت بشناسد.
این به نظر من از منظر ریشههای تاریخی به بحث خود دولت-ملت ایران برمیگردد که این دولت-ملت خود بر اساس واقعیت فرهنگی و سیاسی و تاریخی این کشور شکل نگرفته است. یعنی چندفرهنگی و چندهویتی بودن و چند ملیتی بودن ایران از همان مرحله شکلگیری دولت-ملت در صد سال پیش، انکار شده است و در نتیجه انکار و عدم شکلگیری بر اساس واقعیت تاریخی و فرهنگی، باعث شده است که قوم فارس و فارسسالاری در ایران شکل بگیرد و این فارسسالاری باعث شده است که همیشه در حال تلاش برای حفظ خودش باشد و برای حفظ خود همیشه به نوعی در صدد انکار و تحقیر دیگران و ایجاد تبعیض برعلیه دیگران و به حاشیه راندن آنها باشد.
به خاطر همین، به نظرم ریشه تاریخیش این مساله است، هرچند که مسایل دیگری هم مانند بحث عدالت اجتماعی، عدالت فرهنگی، طبقه اجتماعی و این گونه مسایل مهم وجود دارد.
من خیلی وقت است که مساله پناهندهها و مهاجران در ایران و جاهای مختلف را دنبال میکنم. در ایران نسبت به پناهندههای افغانستان، چنین کمپینی علیه مهاجران افغانستانی تا حالا ندیده بودم و یک چیز بیسابقه بود. یک کمپین نفرتپراکنی بر اساس اغراقگویی بیمارگونه بود و اولین کاری که کردند این بود که آمار این پناهندهها را به شکل اغراقگونهای چندین برابر عنوان کردند. حتی در بعضی جاها و حتی رسانهها تعداد آنان را تا ده میلیون نفر هم ذکر میکردند و حداقل پنج میلیون نفر میگفتند.
اما اینجا مساله این است که اگر ما بر اساس آمارهای رسمی فرض بگذاریم تعداد مهاجرین و پناهندههای افغان بین چهار تا پنج میلیون نفر باشند، بیشتر این پناهندهها اگر در یک کشور نرمالی زندگی میکردند، تا حالا شهروند شده بودند، یعنی چهار تا پنج میلیون افغانستانی که خیلی از آنان بیش از بیست و سی سال است که در ایران زندگی میکنند و اگر کشورهای دیگر هم بخواهند با آمار و ارقام با پناهندهها برخورد کنند در همین استرالیا که من هستم، پانزده میلیون از جمعیت مهاجر هستند.
اما در ایران اینگونه آمار که بسیار آمار شرمآوری است، چون هیچ کس آن را فکت-چک نمیکند، کسی نمیرود بررسی کند که این پنچ میلیونی که آمارها میگوید از کجا آمده است. بیشتر این مردم تا حال باید شهروند ایران میشدند، اما هنوز آمارها، چهار تا پنج میلیون افغانستانی در طول تاریخی که به ایران آمدهاند، را همچنان حساب میکنند. به خاطر همین، کمپینی که ضد افغانستانیها شکل گرفت، یک کمپین نفرتپراکنی بود و بسیار هم خطرناک است، چرا که از اتباع افغانستان در ایران، انسانزدایی شدیدی شد و یک ترس بسیار غیر واقعی را در جامعه ایجاد کردند و مساله متاسفانه با رفتارهای اپوزیسون جمهوری اسلامی پیوند خورد، یعنی اپوزسیون هم از این مساله سواستفاده کرد و آن را تبدیل به یک مساله سیاسی کرد و اعلام کرد که حکومت از اتباع افغانستان استفاده میکند تا آنها را جایگزین مردم ایران کند و این یک اتفاق بسیار غیر انسانی بود. بسیار جای سوال دارد و اینجا باز متاسفانه رسانهها خوب عمل نکردند، یعنی بسیاری از رسانهها خود آغازگر این حرکت و کمپین نفرتپراکنی بودند.
به نظر من اساس بخش بزرگی از نژادپرستی در ایران، به خاطر همین سیستم متمرکز است، چون شما یک مفهوم دولت-ملت در ایران به نحوی تعریف شده است که با واقعیت چندفرهنگی و چندهویتی ایران منطبق نیست، به این معنی است که شما باید در کنار این، یک پروژهای هم تعریف کنید که ملتها و مردم غیر فارس را آسیمیله کنید و انجام این پروه به این آسانی نیست، بنابراین برای انجام آن، باید از آن انسانها با عادیسازی توهین و تحقیر، انسانزدایی کنید و اساس پروسه آسمیلاسیون همین است.
وقتی این مساله دههها با جوک ساختن و توهین کردن و نفرتپراکنی، انجام شود، خود به خود ایجاد ادبیات نژادپرستانه را شکل میدهد. اساس شکلگیری نژادپرستی در زبان است و زبان هم یک مساله عمومی است و این ادبیات نژادپرستانه در ایران شکل گرفته و ادامه پیدا کرده است، البته مولفههای دیگری هم دارد، اما اساسش همین سیستم متمرکز است.
بحث نژادپرستی قطعا فقط در مورد مهاجران افغانستانی نیست، این بحث نژادپرستی کشورهای اطراف را هم در بر میگیرد و بعضی وقتها ما کامنتهایی را در فضاهای رسانهای میبینیم که چقدر عادیسازی شده است و چقدر عادی است که یک کارشناس بیاید در فضای عمومی به عربها توهین کند و عربها را تحقیر کند، منظورم کشورهای عربی اطراف است. یا در مورد تورکها به همین شکل است و این یک مساله مربوط به افغانستان نیست، مربوط به ملتهای کشورهای پیرامونی هم نیست، بلکه در داخل ایران است. شما رفتاری که با لرها میشود، تصویری که از لر، کرد، گیلک، عرب و ترک ایجاد شده است را دقت کنید که همه اینها نشاتگرفته از یک ذهنیت خودبرزگبینی و خودبرتربینی است که اتفاقا این تفکر اساسش آنقدر سست است که انگار همه هم میدانند که این مساله از بحث عدم امنیت میآید. یعنی طرف مقابل هم خودش را خودبرتربین نمیداند، ولی ظاهرش به این شکل است و اصل این خشونت نژادپرستانه، در زبان اتفاق میافتد.
ما نمیتوانیم مساله نژادپرستی را فقط در حکومت خلاصه کنیم. حکومت خودش توسط همین جامعه ساخته شده است و اصلا ما نمیتوانیم حکومت را از جامعه جدا بدانیم. ولی اینجا نقش روشنفکران ایرانی بسیار مهم است و اساس روشنفکری ایرانی طوری است که به خاطر نگاه رمانتیکی که به ایران دارد، این را تئوریزه کرده و دههها روی آن کار کردهاند و این ذهنیت ایجاد شده که ایرانیها قوم برتر هستند یا ایرانیها شایستهتر و باهوشتر هستند و این روشنفکری ایرانی متاسفانه به جای ایستادن در مقابل این مساله، خودش آن را تئوریزه کرده است.
البته ایستادن در مقابل این مساله کار سادهای نیست، چون به معنای حذف شدن از فضاهای عمومی و پلاتفرمهای رسانهای است، به نوعی که فقط باید بحث نژادپرستی را انکار کنند. کلا مساله ایران تاریخی است، ریشههای تاریخی دارد و الان با اینکه ادبیاتی که مربوط به بحث نژادپرستی است در سطح دنیا وجود دارد و خیلی از کشورهایی که تاریخهای دردناکی دارند و بر اساس همین بحثهای نژادپرستی، تراژدی ایجاد کردهاند، این دانش وجود دارد که دارند خودشان را یاد میگیرند که اصلا بحث نژادپرستی چیست و تاریخ خودشان را شناسایی میکنند و حضور و وجود نژادپرستی را در جوامع خودشان به رسمیت میشناسند. در مورد نژادپرستی یک دانش عمومی شکل گرفته و آنقدر عمومی شده که مردم عادی هم دارند یاد میگیرند و خودشان را آپدیت میکنند که بفهمند نژادپرستی چیست.
در ایران اما این دانش عمومیشده موجود در سطح جهان در مورد نژادپرستی، وجود ندارد. شما اگر کتابهایی که در این مورد در ایران ترجمه شده است را در نظر بگیرید به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسد. این دانش در ایران اصلا عمومی نشده است که مردم در معرض آن قرار بگیرند و حداقل اینکه نژادپرست نباشند یا کمتر نژادپرست باشند. این مساله عمومی و فراگیر و مربوط به همه است.