آفاق ربیعیزاده؛ مجله حقوق ما: آنچه که تحت عنوان «سواد رسانهای» از آن یاد میشود از جمله عوامل تعیین کننده برای سنجش میزان دموکراسی خواهیِ افراد یک جامعه است. بررسی تجربه کشورهای مختلف نشان میدهد در سالهای اخیر، شبکههای اجتماعی یا رسانههای شهروند مدار، کمک مؤثری به پیشبرد انقلابها و تحقق دموکراسی کردهاند.
برای نمونه، در طی اعتراضاتی که در ژانویه ۲۰۱۱ با هدف سرنگونی دولت حسنی مبارک در مصر آغاز شد و در سایه نبود رسانههای جمعی نظیر رادیو و تلویزیون غیر دولتی در مصر، فناوریهای اینترنتی و بهویژه فیسبوک، نقش مهمی در سازماندهی اعتراضات ایفا کرد.
هرچند نوع بهکارگیری شبکههای اجتماعی توسط شهروندان و تبدیل آنها به رسانههایی برای سازمانیابی، به میزان آگاهی آنها نیز بستگی دارد.
این گفتوگو را در شماره ۲۲۱ مجله حقوق ما بخوانید
مهرداد درویشپور، جامعهشناس، پژوهشگر و استاد دانشگاه ملاردالن سوئد معتقد است شبکههای مجازی دیجیتال نه تنها در خبررسانی و آگاهی بخشی به شهروندان در سالهای اخیر نقشی بینظیر ایفا کردهاند بلکه در حال حاضر شبکههای اجتماعی تاحدی نیز جای احزاب و سندیکاهای کلاسیک را در سازماندهیها و بسیجهای اجتماعی پر کردهاند.
مجله حقوق ما برای بررسی نقش سواد رسانهای شهروندان و تاثیر آن بر میزان دموکراسیخواهی و مطالبهگری جامعه با این جامعهشناس گفتوگو کرده است.
رسانهها کارکرد دوگانهای دارند. از رسانهها در کنار قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی، بهعنوان رکن چهارم قدرت یاد میشود. از این منظر رسانهها در شکل بخشیدن بهافکار عمومی، جهت دادن به آنها و حتی بازتولید ایدئولوژی مسلط و ارزشها و هنجارهای حاکم، نقش بسیار مهمی دارد. آنها میتوانند در قلب واقعیت، دستکاری و شستشوی ذهنی افکار عمومی (manipulation) و جهت بخشیدن به باورها آن گونه که صاحبان قدرت و رسانه درپی آنند، نقش ایفا کنند. هم از این رو از سوی نگرشهای انتقادی، این ادعا که رسانهها نوعی واسطه بین مردم و رخدادها و بازتابدهنده واقعیت اجتماعی هستند، زیرسوال رفته و بسیاری برآنند که رسانهها خود قادر به بازآفرینی واقعیت استوار بر سازههای ذهنی و ساختمانبندی از طریق بزرگنمایی، تصویرسازی و خوانش جانبدارانه هستند. بنابراین در نگرشهای انتقادی، این تصور که رسانهها تنها نقش آگاهیبخشی دارند، سخت زیرسوال است. رسانه میتواند در تحکیم مناسبات نابرابر قدرت، بازتولید و مشروعیت بخشیدن به ایدئولوژی حاکم و ساختارهای قدرت، نقش ایفا کند.
در مقابل، نظریه دیگر بر این تاکید دارد که رسانههای آزاد را باید بهعنوان یکی از ارکان دموکراسی در نظر گرفت. وجود رسانه آزاد و استقلال آن از دستگاههای قدرت، به واکنش انتقادی، وارسی و بررسی و کالبدشکافی نهادهای قدرت، کشف مسائل پنهان از چشم افکار عمومی همچون فسادهای اجتماعی و پرداختن به بسیاری از حوزههایی که صاحبان قدرت به آنها علاقه ندارند، کمک میکند.
اگر رسانهها در جوامع استبدادی همچون یکی از ارکان قدرت در تجدید تولید ارزشهای حاکم نقش مهمی ایفا میکنند، این موضوع در کشورهای دموکراتیک تا حدی متفاوت است. چراکه تنوع، استقلال و آزادی عمل رسانه در کشورهای دمکراتیک میتواند به گسترش پلورالیسم و رویکرد انتقادی یاری رساند. بنابراین این نیز واقعیتی است که رسانهها همزمان میتوانند با بازتاب انتقادی نابسامانیهای اجتماعی و روابط غیرانسانی به گسترش پلورالیزم و آگاهی انتقادی شهروندان یاری برسانند. از این منظر، نقش رسانههای آزاد در جامعه باز و آزاد، در گسترش گفتگو و تبادل افکار کلیدی است. هم از این رو اگر رسانههای آزاد وجود نداشته باشند، نمیتوان از دموکراسی و آزادی در جامعهای سخن گفت.
هرچند انتقادات زیادی مبنی بر اینکه رسانههای جریان اصلی در کشورهای دموکراتیک نیز تحت تاثیر صاحبان قدرت یا صاحبان رسانهها هستند وجود دارد. این واقعیت که در برخی کشورها، دولتها بودجه رسانهها را تعیین میکنند و در کشورهایی همچون آمریکا، رسانههای خصوصی متعددی وجود دارند به این معنا است که صاحبان بازار و صاحبان سرمایه یا دولت با در دست داشتن رسانه و یا کنترل آشکار یا پنهان آن، میتوانند نظر و مشی خود را اعمال کنند.
در بسیاری از کشورها که صاحبان دولت یا صاحبان سرمایه و بازار بهدلیل در دست داشتن امکانات اقتصادی، رسانهها را در دست دارند، مدیران و صاحبان معمولا محافظهکار آنها عاری از نگرشهای انتقادی بوده یا همچون بخشی از نظام قدرت به بازتولید و مشروعیت بخشیدن به هنجارهای آن میپردازند. اما این نیز واقعیتی است که در کشورهای دموکراتیک بسیاری از ژورنالیستها نگرش انتقادی و ترقی خواه دارند. در واقع گاه ممکن است صاحب امتیاز یک روزنامه یا مشی اصلی حاکم بر آن محافظهکارانه باشد اما بسیاری از خبرنگاران با تمایلات ترقیخواهانه، دموکراتیک یا چپ در آن رسانه کار کنند. بنابراین این تصور که رابطه یک رسانه با تولید خبر یا تولید فکر، همواره یک رابطه تحمیلی و یکسویه و تزریق شده از سوی صاحبان قدرت به مخاطبان است، نوعی برداشت کلیشهای و ساده انگارانه است که رابطه رسانه با دیگر اشکال قدرت و مردم در نظامهای دمکراتیک را به همان گونه که در کشورهای استبدادی جریان دارد، درک میکنند. حال آن که در کشورهای دموکراتیک این مساله بسیار پیچیدهتر است. تنوع روزنامهها در جهتگیری و آزادی نسبی آنها و وجود بسیاری از روزنامهنگارانی که الزاما نگاه یا تحلیلشان در راستای نگاه صاحب امتیازان رسانه نیست، در این موضوع دخالت دارد. بهعنوان مثال در سوئد بسیاری از صاحبان روزنامه ممکن است محافظهکار باشند در حالی که روزنامهنگارن آن ممکن است لیبرال، سبز، چپ یا فمنیست باشند. این رزونامهنگاران با تهیه مطالب و بازتاب سوژهها میتوانند تفکر انتقادی را رشد دهند.
واقعیت این است که در جامعه دموکراتیک، رسانهها نقش دوگانهای دارند. از یک طرف بازتابی از سیاستها و هنجارهای حاکم در جامعه هستند و از سوی دیگر میدانی برای بازتاب رویکردهای انتقادی به ناملایمات اجتماعی و بازنمایی آنهاست. اگر این رسانهها وجود نداشتند به عنوان مثال از میزان جنایات رخ داده در غزه مطلع نمیشدیم. در واقع رسانههای آزاد مانع از انتقال یکسویه اخبار میشوند.
اگر این رسانهها وجود نداشتند طبیعتا بخت اینکه شهروندان از ناملایماتی که در حوزههای گوناگون جامعه اتفاق میافتد- بهعنوان مثال فسادی که در یک دستگاه دولتی وجود دارد یا سیاستهای پنهانی که تهدیدی علیه دموکراسی هستند- باخبر شوند و با حساسیتهای فکری و سیاسی عکسالعمل نشان دهند، بسیار پایین میآمد. بنابراین آگاهی رسانهای، نقشی دوگانه دارد. این آگاهی میتواند هم به تضعیف ایدئولوژی و افکار حاکم و هم جهتگیری بهنفع سیاستهای صاحبان رسانهها سوق پیدا کند.
هر آگاهی رسانهای به خودی خود نمیتواند ذهنیت انتقادی را توسعه دهد و حتی میتواند توان تخریب داشته باشد بهعنوان مثال فاکس نیوز در آمریکا نهتنها به توسعه آگاهی انتقادی در جامعه کمکی نمیکند بلکه به فیک نیوز دامن میزند. با این همه اما بدون وجود رسانهها امکان شکلگیری یک آگاهی جمعی، تبادل نظر، پلورالیزم فکری، بیان و تضارب دموکراتیک و مسالمتجویانه آرا به حداقل میرسد. اگر بپذیریم بخش از آگاهی جمعی و آگاهی بشر، محصول گفتوگوست، رسانهها بیشک میتوانند بسته به سیاستهای خود و نوع مخاطب و جهتگیریشان چنین نقشی را ایفا کنند.
برای روشن شدن بحث به یک نمونه زمخت میپردازم. استبداد دوران پهلوی بنا به هر تحقیق تاریخی جدی آکادمیک و "بیطرفانه" داخلی و بینالمللی بخشی از حقیقت گذشته جامعه ایران بوده است. حال آن که بخشی از افکار عمومی در عکسالعمل به فاجعههایی که جمهوری اسلامی به بار آورده، گذشته را بهتر از آنچه که بوده در ذهن خود ترسیم میکند. در چنین متنی، رسانهای همچون «منوتو» اما چنان سیستماتیک، سویهدار، جانبدارانه و تحریفآمیز به لاپوشانی دیکتاتوری، استبداد، شکنجه، فقر، حاشیهنشینی، فساد و دهها ناملایمات دیگر در آن دوران پرداخت که توانست طی سالها بر افکار عمومی تاثیر بگذارد و حتی بدون کوچکترین پرسش انتقادی در گفتگویی پروپاگاندی از پرویز ثابتی همچون مخوف ترین چهره ساواک و نظام پهلوی، نه تنها عادی سازی کند، بلکه او را در مرتبه «قهرمان ملی» قرار دهد.
نمونه «ملایم تر» این گونه قلب پدیدهها در کشور دمکراتیکی همچون سوئد در برخورد به مهاجران قابل مشاهده است. پژوهشهای آکادمیک تا کنون ضمن بررسی دشواریها و چالشهای پیش روی مهاجرت، بیشتر نشان دهنده نقش مثبت اقتصادی مهاجران در رشد کشور هستند. اما در رسانههای جریان اصلی، عموما تصویر ارائه شده از مهاجران به گونهای است که آنها اغلب سربار جامعه یا تهدیدی علیه آن و بهر رو گروهی "مسئله دار" به شمار میروند! این دوتصویر متضاد به گونهای است که در یکی از کنفرانسهای علمی "دلمی" که در سیاست گذاری دولتی در سوئد نقش مهمی دارد به صراحت گفتم: بزرگترین تجربه من از رویارویی فرهنگی، رویارویی بین تصویر سازیهای کلیشهای رسانههای جریان اصلی و پژوهشهای جهان آکادمیک است! درحالی که اولی تمایل به سیاه و سفید کردن، بزرگ نمایی، ساده کردن و تحریف پدیدهها و بررسیهای سطحی و صدور احکام و نسخه پیچی و تولید یقینهای کاذب دارد، پژوهشهای آکادمیک تمایل دارند با طرح پرسش و پاسخ غیر قطعی و دهها اما واگر و بررسیهای عمیق و خوداری از کلیشه سازی بختی برای درنگ ایجاد کنند.
من و همکارانم در تحقیقات خود در کتاب «مهاجرت و قومیت؛ نگاهی به جامعه چندفرهنگی سوئد» نشان دادهایم که رسانهها در تصویرسازی منفی از مهاجران نقش مخربی دارند و این موضوع در طرز تلقی منفی افکار عمومی از مهاجران موثر بوده است.
به این ترتیب، آگاهی رسانهای الزاما بهمعنای رشد آگاهی انتقادی نیست، بلکه رسانهها گاه بسته به نوع سیاست گذاریها و درجه اثرگذاری، میتوانند در تحریک و جهت دادن افکار عمومی و تولید آگاهی کاذب، نقش بسیار مخربی داشته باشند. این در حالی است که رسانهها میتوانند از با رویکردهای انتقادی، آگاهیبخشی، تولید حساسیت در مواردی همچون نابودی محیط زیست، جنگ، میلیتاریسم، پدرسالاری و نابرابریهای اجتماعی و طبقاتی، تبعیضهای جنسیتی و خشونت علیه زنان، تبعیضات اتنیکی و دیگر اشکال تبعیض و... به رشد افکار عمومی یاری رسانند. این گونه بازتاب آزادانه، نقادانه و "بیطرفانه" واقعیتها با برملاسازی نابرابریهای اجتماعی و نشان دادن گروههای اجتماعی بهحاشیه رفته، میتواند باعث شکلگیری آگاهی انتقادی و عدالت جویانه رسانهای شود که به یمن آن حق و امکان بازپرسی و توانمندی شهروندان در مشارکت فعال و واکنش به رخدادها افزایش خواهد یافت.
امروز با شکل گرفتن پدیدهای بهنام سوسیال مدیا یا شبکههای اجتماعی دیجیتال شاهد بهوجود آمدن رقیبی قدرتمند در برابر رسانهها هستیم که حاوی جنبههای مثبت و منفی است. وجود سوسیال مدیا باعث شده که سلطه بلامنازع رسانههای مونوپول و پرقدرت جریان اصلی و بهنوعی "دیکتاتوری نخبگان" در هم شکسته شده و بدین گونه به دموکراتیزه شدن آنها و گسترش فکر انتقادی یاری برساند. کافی است تا رسانهای یک خبر جعلی یا تبلیغات و پیشداوریهای تعصبآلود منتشر کند تا مردم در شبکههای اجتماعی با نقد و زیر سوال بردن، آن را بیاعتبار کنند. بنابراین سوسیال مدیا در شکستن انحصار نخبگان و صاحب امتیازان رسانه و بسیج افکار عمومی در واکنش نقش مثبتی داشته است.
در عین حال از آنجا که هرکسی در رسانههای اجتماعی هرچه دل تنگش میخواهد - تا سرحد رواج خشونت روانی و کلامی و جنسی – میتواند بگوید و هیچ معیار و استاندارد حرفهای ژورنالیستی در کار نیست، این پدیده میتواند به ضد خود نیز تبدیل شود. به این ترتیب که به گسترش نوعی از ابتذال، گسترش خشونت، لمپنیسم و فیکنیوز و "پسا حقیقت" بیانجامد.
در هر دو مورد رسانههای جمعی کلاسیک و شبکههای اجتماعی، میتوان از یک ناسازه سخن گفت. آنها میتوانند هم بهتولید عوامفریبی، آگاهی کاذب و شستوشوی مغزی بپردازند، هم به بالا بردن آگاهی انتقادی و دموکراتیک بیانجامند. این موقعیت پارادوکسیکال شاید بهگونهای اجتنابناپذیر است.
در جمهوری اسلامی ایران که رسانه آزاد داخلی وجود ندارد و اخبار کلیشهای، تکراری، بیارزش و تحریفشده و پروپاگاندا در جامعه بازتاب پیدا میکند، وجود رسانههای خارج از کشور در زیر سوال بردن و شکستن انحصار دروغ پردازیهای رسانههای جمهوری اسلامی میتوانند نقش مهمی داشته باشند و از این نظر بسیار مثبت هستند. این رسانهها گاه در ایجاد موجسازی و شکل بخشیدن به افکار عمومی، نقش بسیار مهم و ارزشمندی داشتهاند. از آن مهمتر سوسیال مدیا در مقایسه با رسانههای عمومی از مزیت دیگری هم برخوردار بوده است. درست است که دایره نفوذ هر شبکه اجتماعی ممکن است محدود باشد اما اگر «هر شهروند، یک خبرنگار» شود، بهنوعی شاهد افزایش توان شهروندان خواهیم بود. از این رو شبکههای اجتماعی میتواند در بسیج اجتماعی، نقش بسیار موثری ایفا کن که برجسته ترین نمونههای آن را در بهارعربی و جنبش سبز در ایران و حتی پیروزی اوباما درآمریکا شاهد بودیم.
مطالعه تجربیات تاریخی نشان میدهد، نقش شبکههای مجازی دیجیتال نه فقط در خبررسانی بلکه در امر سازماندهی بی نظیر بوده است. بنابراین حتی تاحدودی مدیا جای احزاب و سندیکاهای کلاسیک را در سازماندهیها و بسیجهای اجتماعی گرفته است. امروزه در سازماندهی تظاهراتی که در اعتراض به امری صورت میگیرد، این شبکهها با پخش خبر به بسیج عمومی یاری میرسانند.
به عبارت دیگر سوسیال مدیا در مقایسه با رسانههای رسمی علاوه بر آگاهیرسانی و تبادل نظر بیش تر میتوانند به عامل سازماندهی و بسیج اجتماعی تبدیل شوند. برخلاف رسانههای عمومی که بیشتر یکسویه و از بالا به پایین است، در شبکههای اجتماعی هر خواننده و شنودهای میتواند پاسخ دهد و تبادل نظر فعال شکل بگیرد. بهاین ترتیب این شبکهها، بهنوعی «دموکراسی مشارکتی و مستقیم» را افرایش داده و میتوانند به «صدای بی صدایان» بدل شوند.
سوسیال مدیا نه تنها در شکل بخشیدن به جنبش اعتراضی از پائین همچون بهار عربی و جنبش سبز ایران بسیار تاثیرگذار بود، بلکه به بسیح افکار عمومی در راستای منافع صاحبان قدرت نیز موثر است. این را نه تنها در کارزار انتخاباتی اوباما شاهد بودیم، بلکه همچنین هنگامی که در ترکیه کودتا شد، اردوغان، رئیسجمهور این کشور توانست با یک گوشی موبایل و مخابره یک ویدئو، یک بسیج اجتماعی را شکل دهد و کودتاگران را با شکست مواجه کند. این درحالی بود که رادیو و تلویزیون رسمی کشور، در دست کودتاگران بود و اتفاقا شبکههای مجازی امکان سریع تغییر فضا را فراهم کردند. در دوره انتخابات ریاستجمهوری آمریکا نیز که اوباما پیروز آن بود، بیش از آنکه او از طریق تبلیغ در رسانههای رسمی موفق به جذب آرا شده باشد، نقش شبکههای مجازی در این امر پررنگ بود. به همین دلیل، نقش شبکههای اجتماعی در امر سازماندهی و بسیج افکار عمومی، بسیار منحصربهفرد و شاید موثرترین شکل نوین آن است.
با گسترش شبکههای مجازی نه تنها سطح آگاهی رسانهای شهروندان بالا میرود، بلکه سطح توقعاتشان از رسانه نیز میتواند افزایش بیابد. چرا که دیگر بهسادگی نمیتوان هر یاوهای را بهعنوان خبر، گزارش یا تحلیل به خورد مخاطبان داد. اگرچه در رسانههای جمعی میتوان هر ابتذال رسانهای را تبلیغ کرد، اما در سطح عمومی، افزایش آگاهی رسانهای به نوعی درنگندگی، واکاوی و بازرسی میزان حقیقتگویی رسانهها یاری میرساند و بخت یک رابطه دو-سویه بین مخاطبان و صاحبان رسانه را افزایش میدهد. هرچند این رابطه دو-سویه نابرابر است و صاحبان رسانههای جریان اصلی همچون بخشی از "سیستم" تعیینکننده هستند.
با این وجود در جامعه ایرانی خارج از کشور، متاسفانه بهراستی با یک ابتذال رسانهای مواجه هستیم. رسانههای حکومت جمهوری اسلامی که بهکلی مضحکند و قابل بحث نیستند. بیش از آنکه بتوان به آنها بهعنوان یک رسانه جدی بنگریم، باید آنها را بیشتر ابزار پروپاگاندا بخوانیم. از صداوسیما گرفته تا کیهان شریعتمداری و اغلب روزنامهها و رسانههای داخلی و سایتهای حکومتی، نقشی بیش از این بازی نمیکنند. در خارج از کشور اما که بسیاری از رسانهها، مخالف و منتقد حکومت هستند و بخشی از آنها تابع دولتهای خارجی، گاه سطح استاندارد رسانهایشان بسیار نازل میشود. بهعنوان مثال در حالی که همه رسانههای جهان خبر پیروزی چپگرایان در فرانسه را منتشر و تحلیل میکردند، خبرنگار فلان رسانه که از قضا منتقد حکومت جمهوری اسلامی است، نقش روزنامهنگاری خود را به یک فعال سیاسی راست تقلیل داد و با تاسف از این رخداد سخن گفت. او گویا فراموش کرد که یک خبرنگار است و بیشتر همچون یک فعال سیاسی راست افراطی با فحش و فضیحت با این واقعه برخورد کرد. همان خبرنگار با بیرحمی کم نظیری از «پودرشدن» غزه سخن گفت. این درجه از بی آزرمی در برابر قتل عام کودکان و مردم غیر نظامی، و سقوط اخلاقی این افراد به عنوان خبرنگار و «کارشناس رسانهای» نه تنها گواه گسترش ژورنالیستهای مبتذل است، بلکه ابتذال در ژورنالیسم را به نمایش میگذارد. این همه نشاندهنده این موضوع است که متاسفانه در جامعه ایرانی، آگاهی انتقادی و دانش رسانهای به معنای دموکراتیک آن در مجموع کمرنگ است. هرچه این رسانهها، سطح پایینتر و مبتذلتری داشته باشند و به تولید اخبار دروغین و پروپاگاندا بپردازند، میتوانند به کاهش سطح توقع مخاطبین بیانجامد. به وارونه، هرچه سطح توقع مخاطبان این رسانهها و دانش انتقادی رسانهای پایینتر باشد میتواند چالشهای جدی در برابر این رسانهها را بی اثرتر ساخته و دست آنها را باز بگذارد تا هر اخبار نادرست، دروغ و تحریفی را بهسادگی منتشر کنند و کسی نتواند گریبانشان را بگیرد.
من از دانش کافی برای یک بررسی مقایسهای گسترده برخوردار نیستم اما زمانی که آنچه که در اغلب رسانههای فارسی زبان در جریان است را با برخی از رسانههای غربی مقایسه میکنم، میبینم با یکی از اسفانگیزترین نمونههای ابتذال رسانهای روبرو هستیم. دیگر نمیتوان تشخیص داد که باید از رسانههای مبتذل نام برد یا از ابتذال رسانهای. امری که باعث شده آن آگاهی انتقادی رسانهای که در ابتدا به شرح آن پرداختم، در جامعه ایرانی بسیار کمتر ازآنچه در غرب با آن روبروهستیم قرار بگیرد.