بهمن و هایده سالها برای داشتن فرزند تلاش کردند اما علیرغم آنکه هیچکدامشان به گفته پزشکان مشکل عمده و خاصی برای بچهدار شدن نداشتند، تلاشهایشان بینتیجه مانده بود. ۱۴ سال از ازدواجشان میگذشت و هر راهی را که گمان میکردند ممکن است نتیجهبخش باشد، امتحان کرده بودند. هزینههای هنگفت درمانی و فشارهای عصبی که از سوی اطرافیان و خانوادههایشان به آنها وارد میشد، جان و رمقی برای فکر کردن برایشان باقی نگذاشته نبود. عاقبت تصمیم به جدایی گرفتند. من سه سال قبل هایده را بعنوان مادر مجردی که قصد داشت فرزندی را به سرپرستی بپذیرد، با مسعود و آزاده آشنا کردم. زوج جوانی که آن روزها تلاش میکردند به جای هزینههای هنگفت و روشهای درمانی عجیب و غریب و پذیرفتن ریسک و خطرات احتمالی، از راه دیگری فرزند داشته باشند.
این زوج جوان با وجود پروسه طولانی فرزندپذیری در ایران، با استفاده از قوانین موجود، موفق شدند تا کودکی را به فرزندی بپذیرند و روزی که هایده با آنها آشنا شد، در آستانه تحویل گرفتن دخترشان از بهزیستی بودند.
مسعود و آزاده پیش از آن که به صورت جدی به فکر داشتن فرزند باشند، درباره فرزندپذیری با هم گپ زده بودند. مسعود میگفت: «برای همین، وقتی مدتی تلاشمان برای بچهدار شدن بینتیجه ماند، سراغ فرزندپذیری رفتیم. فرآیند تصمیمگیری برای ما خیلی طولانی نبود و سریع به نتیجه رسیدیم.»
فکر پذیرفتن سرپرستی یک کودک برای هایده دشوار بود. با همسر سابقش هرگز بر سر این موضوع گفتوگویی نکرده بود. ترسهایش از اینکه هر لحظه به انتظار این باشد که وابستگان کودک سر و کله شان پیدا شود و بخواهند کودک را از او جدا کند، رهایشان نمیکرد. هایده از ترس و نگرانیاش با آنها صحبت کرد و آنان نیز معترف بودند که چنین ترسی دارند: «این نگرانی وجود دارد. چون قانون از سرپرستی ما حمایت کافی نمیکند و به محض پیدا شدن پدر، مادر و یا جد پدری، قاضی حکم به سپردن کودک به آنها میکند. اما خوشبختانه احتمال این امر بسیار کم است.»
مسعود و آزاده اما میگفتند خیلی زود در این باره تصمیم گرفتند و به توافق رسیدند: «ما به مداخله پزشکی برای باردار شدن علاقهای نداشتیم. مداخلات پزشکی معمولا اثر منفی شناختهشده بسیاری، به ویژه برای زنان دارد. نامنظمی پریود، پریودهای سخت و پردرد، افزایش احتمال سرطان، آزاد شدن چندین تخمک همزمان و بسیاری پیامدهای دیگر از جمله عوارض مداخله پزشکی برای باروری است. بنابراین، با انجام برخی معالجههای مرسوم، از جمله افزایش اندازه تخمک با دارو و یک بار تزریق اسپرم به رحم بعد از بزرگ کردن اندازه تخمک، سراغ فرزندپذیری رفتیم. کل این فرآیند کمتر از یک سال زمان برد. زمان تصمیمگیری برای مداخله پزشکی بسیار طولانیتر و دشوارتر بود.»
آنها به هایده توصیه کردند که اگر صبر کافی برای طی پروسه ندارد اصلاً در این ماجرا وارد نشود. خودشان هم یکی دوباری در مراجعاتشان به بهزیستی با پیشنهاد فرزندفروشی مواجه شده بودند که اندکی هم وسوسهشان کرده بود: «در دوره انتظار، دو بار چنین پیشنهادی به ما شد. یک بار هم تا حدی پیگیر آن شدیم اما بعد از مدت کوتاهی گفتیم که نمیخواهیم از این طریق کودکی را به فرزندی بگیریم. از نظر من، هر گونه فرزندپذیری خارج از چارچوب قانونی، فرزندفروشی است. در موردی که به ما پیشنهاد شده بود، تنها هزینه زایمان و هزینه زندگی مادر در چند ماه آخر حاملگی پرداخت میشد. با این حال، من از نظر اخلاقی نتوانستم با آن کنار بیایم.»
به گفته مسعود روال اداری فرزندپذیری ساده و کار اداری آن اندک بود. «تشکیل پرونده و معرفی به دادگاه و گرفتن برخی مستندات از دادگاه برای تکمیل پرونده حداکثر ۳۰ تا ۴۵ روز زمان برد. اما بعد از آن، دوره طولانی انتظار شروع شد که سه سال برای آنها طول کشید. برخی کارها مثل مراجعه به روانشناس در این میان انجام شد. در پایان دوره نیز کارها کمی فشردهتر و انتظار سختتر شد. شورای فرزندخواندگی برای زوجی که خواهان فرزند است تشکیل میشود و پس از شرکت در این شورا و پرسش و پاسخ اعضا به مدت یک ساعت، شورا درباره صلاحیت زوجین برای گرفتن سرپرستی کودک نظر میدهد و دوباره دوره انتظار تازهای تا معرفی کودک آغاز میشود. »
مسعود در توصیف دوره دوم انتظار، چنین گفت: «این دوره انتظار دو تا سه ماه طول میکشد اما بسیار سختتر از دو سه سالی است که برای تأیید کردن صلاحیت ما برای سرپرستی کودک طول کشید. پس از معرفی کودک و انجام مراحل اداری و قانونی که یکی دو روزه انجام شد، کودک با حکم سرپرستی موقت به ما واگذار میشود و پس از شش ماه که طی آن چند بازدید از بهزیستی صورت گرفت، با معرفی مجدد به دادگاه، حکم سرپرستی دائم می دهند که با رونوشت آن برای بچهمان شناسنامه می گیریم.»
برای مسعود و آزاده، فرایند اداری فرزندپذیری خوب پیش رفته بود: «در فرآیند فرزندپذیری با بهزیستی، دادگاه، پلیس+۱۰ برای گواهی عدم سوءپیشینه و پزشکی قانونی برای استعلامهای سلامت جسم و روان، عدم اعتیاد به مواد مخدر و الکل سر و کار داشتیم. در مورد پلیس+۱۰ و پزشکی قانونی کار تقریبا سریع انجام شد و ارتباط خیلی محدود بود. دادگاه هم روال معمول خود را داشت. ارتباط با بهزیستی هم بیش تر صرف این شد که بالاخره کِی نوبت ما میشود. مشکل بهزیستی این است که از نظر فیزیکی جای مناسبی ندارد. فضای آن محدود است و اصول اولیه مشاوره و حریم خصوصی متقاضیها به دلیل کمبود فضای فیزیکی رعایت نمیشود. مسؤولان فرزندخواندگی بهزیستی نیز به دلیل همین مشکلات، بیحوصله هستند و فضای پرتنشی در آن جا حاکم است. ما به همین دلیل مراجعه چندانی به بهزیستی نداشتیم و گاهی اوقات تلفنی کارمان را پیگیری میکردیم. واقعیت این است که پیگیری حضوری تاثیر چندانی در کاهش دوره انتظار نداشت اما خیلیها این طور فکر نمیکنند و مکرر مراجعه میکنند.»
سازمان بهزیستی برای تأیید صلاحیت افرادی که بعنوان سرپرست اقدام به پذیرش فرزند خوانده میکنند، شرایطی را اعمال میکند. مطابق تجربه مسعود و آزاده: «قانون میگوید یکی از زوجینی که میخواهند کودکی را به سرپرستی بگیرند، باید حداقل ۳۰ سال داشته باشد و هیچکدامشان بالای ۵۰ سال نداشته باشند. از نظر جسمی نیز نباید بیماری صعبالعلاج داشته باشند. نداشتن سوءپیشینه، اعتیاد به مواد مخدر، الکل و روانگردان و داشتن سلامت روحی نیز از جمله شرایط است. مناسب بودن سن کودک به شرایط سرپرست بستگی دارد. از نظر ما، کودک زیر یک سال مناسب بود.»
جنسیت کودک هم در زمان فرزندپذیری موثر است. مسعود میگوید: «طی مراحل برای دختر و پسر فرقی ندارد اما به دلیل درخواست کم تر برای پسران، دوره انتظار برای پسران کمی کوتاهتر از دختران است.»
روال دریافت شناسنامه و اوراق هویت کودک یکی از مراحلی است که بعد از دریافت حکم سرپرستی دایم باید انجام شود: «بعد از حکم سرپرستی دایم، قاضی با ارسال رونوشت حکم به ثبت احوال، اجازه صدور شناسنامه برای کودک به نام ما را صادر میکند. طبق قانون جدید، علاوه بر اسناد سجلی، رد حکم فرزندخواندگی در توضیحات شناسنامه میآید. در توضیحات، با پیگیری پدرها و مادرهای این کودکان نوشته میشود که این شناسنامه طبق دادنامه شماره ... صادر شده است.»
آنها با اطمینان از درستی تصمیمشان هر آنچه که لازم بود برای هایده توضیح دادند و حالا مدتها از آن روزها گذشته است. دختر مسعود و آزاده حالا چهارساله است و من هر بار با دیدن تصاویر خندان او در کنار پدر و مادرش به این فکر میکنم که کاش این محیط امن از هیچ کودکی دریغ نشود. آنها خودخواسته برخی قوانین نامناسب در خصوص فرزندخواندگی را با استفاده از اختیارات قانونی خود و تهیه اسناد محضری به شرایطی عادی و نرمال تبدیل کردهاند. این دو در توضیحاتشان گفتند: «فرزندخوانده ارث نمیبرد. حضانت به معنای نگهداری کودک است و با پذیرش سرپرستی کودک، پدرخوانده و مادرخوانده وظیفه نگهداری او را دارند. اما آنان میتوانند آنچه را که میخواهند، به نام فرزند خوانده کرده و در دفاتر اسناد رسمی آنرا ثبت کنند.»
به هنگام بازنویسی رویدادهای آن روزها، برای هایده پیغامی می فرستم تا بدانم روند فرزندپذیری او به کجا رسیده و آیا موفق شده است یا خیر. پاسخ هایده متأثرم میکند: «متأسفانه تلاش من به دلیل سهلانگاری و بیتفاوتی کارمندان بهزیستی در نطفه خفه شد. مراحل اداری که برای من شرح دادند، بعد از دریافت درخواست کتبی، همانی بود که دوستانت هم گفتند. اول در بهزیستی محل اقامت تشکیل پرونده دادم و بعد از تشکیل پرونده قرار شد برای تحقیق میدانی اولیه به محل زندگی من سر بزنند. به عنوان جلسه اول بنا بود کارمندان ذیربط به منزل من مراجعه کنند و بعد معرفی به روانشناس و پس از تأیید روانشناس، به پزشکان معتمد بهزیستی معرفی شوم تا از سلامت فیزیکی و نداشتن بیماریهای صعبالعلاج من اطمینان حاصل شود اما هیچوقت چنین مراجعهای صورت نگرفت.»
او ادامه داد: «همه پیگیریهای من به این جمله ختم شد که تعداد داوطلبین زیاد است و پیش از من زوجین زیادی در صف انتظار به سر میبرند و البته اینکه انجام این روال تا قبل از رسیدن نوبت من غیرممکن مینمود. مسؤول امور فرزندخواندگی اعلام کرد که حتی اگر پروسه مراجعه به منزل و دیدار اولیه و روند ملاقات با روانشناس و معاینات پزشکی صورت بگیرد، چون شامل گذشت زمان (به دلیل صف انتظار) میشود، مجدداً باید انجام بشود و این موضوع را واگذار کردند به زمانی که نوبت من برسد؛ که البته بعد گذشت اینهمه وقت هنوز هم نرسیده است.»
هایده میگوید: عکسهای دخترک مسعود و آزاده را دیده و مدام فکر میکند که کاش زودتر برای چنین کاری اقدام میکردند. او میگوید در مراجعاتی که به معاونت بهزیستی داشته، از این روند طولانی و طاقتفرسا گلایه کرده است: «گفتم این سهلانگاری تنها یک محیط امن را از یک کودک دریغ میکند. در حالی که من به لحاظ احساسی و مالی توانایی به عهده گرفتن قیمومیت یک کودک را دارم اما این نعمت از من و آن کودک دریغ شده است.»
یکی از دلایل عدم موفقیت هایده در پذیرفتن فرزند، بهصورت تلویحی، مادر مجرد بودن اعلام شده است. او میگوید: «ناگفته، زوجین در اولویت بودند. دیدگاه کارمندان و مسؤولین نسبت به درخواست من آزار دهنده بود، اینکه یک خانم مجرد تمایل به فرزندخواندگی داشته باشد برخورد جامعه و اطرافیان هم بیشتر دلسردم کرد علی رغم اینکه من حمایت کامل خانوادهام را داشتم اما رفتارهای دوستان و آشنایانی که از این موضوع مطلع میشدند، ابداً خوشایند نبود.»
هزارتوی بوروکراسی اداری در هر مسألهای آزاردهنده است. داوطلبان فرزندپذیری در ایران اغلب موافقند که در چنین ماجرای پراهمیتی، قواعد باید تا اندازه ای سختگیرانه باشند اما آنگونه که داوطلبان میگویند، اغلب درخواستهایی که حتی در شهرستانها برای فرزندپذیری ثبت میشود، بیشتر از هر چیز، به دلیل زمانبر بودن روند، باعث میشود تا عمدتاً کودکان از دوره کم سن و سالی عبور کرده و کمتر خانوادهای تمایل به گرفتن آنها داشته باشد. اغلب درخواستها برای کودکان زیر سه سال است و تمایل داوطلبان برای پذیرفتن کودکان بیش از سه سال چندان زیاد نیست.