جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: انتشار خبر خودکشی کیومرث پوراحمد، فیلمساز و نویسنده ایرانی در اواسط فروردین امسال، موجی از واکنش اهالی هنر را به دنبال داشت. خبرگزاریهای دولتی در ایران، بهنقل از خانواده او، اعلام کردند که او بر اثر «ایست قلبی» درگذشت اما در برخی رسانهها دلیل مرگ او را «خودکشی» اعلام کردند.
کیومرث پوراحمد در واپسین روزهای زندگی، در مراسم اکران آخرین فیلم خود در جشنوارهٔ فیلم فجر حضور پیدا نکرد و در توجیه عدم حضور خود در این جشنواره دولتی، در صفحهٔ اینستاگرامش نوشت:
«جشنوارهٔ فیلم فجر دیگر جشن سینمای ایران نیست، جشن دو سه ارگان خاص است، در این چند ساله جشنواره برای من هیچ ارزش و اهمیتی نداشته بهخصوص در این سال خونبار و دردناک، با این همه داغی که بر دل داریم دیگر چه جشنی چه جشنوارهای؟»
این گفتوگو را در شماره ۱۹۶ مجله حقوق ما بخوانید
شاید بتوان وضعیت زندگی هنری این هنرمند سرشناس ایرانی را بهمثابه نمادی از محدودیتها و سرخوردگیها به کل جامعه هنری مستقل در ایران تعمیم داد.
«رویکرد جمهوری اسلامی درباره مسأله حق آزادی بیان در هنر چگونه است؟ در دستگاههای نظارتیِ حکومت ایران، تا چه میزان حق آزادی بیان به رسمیت شناخته میشود؟ تصمیمِ کیومرث پوراحمد برای پایان دادن به زندگی خود، تا چه میزان با محدودیتها و شرایط هنرمندان در کشور مرتبط است؟»
مجله حقوق ما، با طرح پرسشهایی ازین دست با محسن عمادی، شاعر، مترجم، فیلمساز، مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملو گفتوگو کرده است.
تصور میکنم هرگونه تردیدی در مسئلهی سانسور، سرکوب و تعطیل حق آزادی بیان در این رژیم استبدادی و جنایتکار، آبشخوری جز حماقت یا همکاسهگی با آن جانوران ندارد. مسئلهی آزادی بیان اما موضوع گل و گشادیست که بهخصوص در زمانهی ما باید به شکلی عمیقتر از قرن قبل به آن اندیشه کنیم. بخشی از این مسئله بر میگردد به تکنولوژیهای سانسور. بگذارید مقدمهای بچینم برای پاسخ به این سوالتان: سانسور و سرکوب اگر در قرنهای گذشته، با یک دستور قضایی یا نظامی همراه بود، امروزه به شکل دیگری اعمال میشود. سالها پیش، در مقالهی «در فضیلت امتناع» از مدلی حرف زدم که مثلا دولت مکزیک برای اعمال سانسور و سرکوب به کار میبرد. اسمش را گذاشته بودم: سانسور مشارکتی. البته این اسمگذاری، طعنهای بود به حزب مشارکت و کلیت اصلاحطلبی در ایران. در این مدل، قدرت حاکم، دیگر طرد نمیکند بلکه یارگیری میکند. تقریبا همه جور حرفی میشود زد، هر انتقادی ممکن است، حتی به شما بابت آثار انتقادی جایزه هم میدهند و مادام که در امور سیستم حاکم «مشارکت» میکنی، عنصر خطرناک نیستی. همیشه البته حوزههای ممنوع سخن وجود دارند، مثل حقوق بومیان و ملیتهای مکزیک یا قاچاق مواد مخدر. ورود به هردوی اینها اگر بیرون از سیستم حاکم صورت بگیرد، میتواند به مرگ غیبی نویسنده بیانجامد. دولت نه دستگیر میکند، نه حکمی صادر میکند. از عالم غیب ناشناسی پیدا میشود، نویسنده را میکشد و هرگز قاتل کشف نمیشود. قدرت مرکزی در برخورد با «فرد متقکر» معمولا مستقیما درگیر نمیشود. فقط در برخورد با جنبشهاست که تمامقد وارد میشود، مثلا در مورد «زاپاتیستها» یا دانشجویان «ایوتزیناپا». فرد نویسنده، مثل مورد گیرمو فرناندز، شاعر و مترجم برجستهی مکزیک، در خانه کارد آجین میشود. انریکه سروین، شاعر، مترجم و فعال کمنظیر حقوق بومیان در خانهاش کشته شود و آب از آب تکان نمیخورد. دولت، بعدا، آثار کامل گیرمو را با هزینهی خود، منتشر میکند و برایش چند بزرگداشت میگیرد. به همین شکل، سالن اصلی نمایشگاه بینالمللی کتاب را به انریکه تقدیم میکنند و از بزرگیاش میگویند و مدیحه مینویسند. در جمهوری اسلامی، سیستم اصلاحطلبی، اجرای تکنولوژی مدرنتری را برای سرکوب و سانسور در نظر دارد که به این مدل مکزیکی شبیه است. تکنولوژی بنیادگرایان هنوز متعلق به قرن قبل است. در جهان ما، سیستمهای سانسور و کنترل دیگری هم هستند که بسیار از تکنولوژی مکزیکی سانسور و سرکوب پیشرفتهترند. مدل سانسور سرمایهداری آمریکایی مثلا، حق آزادی بیان را در قدم اول به رسمیت میشناسد، اما در درونِ نظامی که در آن، «بیان» فاعلیت خود را از دست میدهد. یک صدا هرچقدر هم بلند، در انبوه صداها، در همهمهای بیپایان گم میشود: فریاد میزنی، حق فریاد زدن داری، ولی شنیده نمیشود و اگر هم شد، «عمل» نمیکند. چیزی عوض نمیشود. مدل اسرائیل، یک مدل باینریست. با انسان فلسطینی از سیستم مشابه جمهوری اسلامی استفاده میکند، تکنولوژی قدیمی را بکار میبرد چون او را «وحشی» میداند و با دیگر ساکنان فیالمثل «متمدنِ» آن اقلیم، از مدل سرمایهداری آمریکایی. برای همین در این قرن، بهخصوص پس از عصر دیجیتال، نیاز به این داریم که در عاملیت و فاعلیت «بیان» تامل بیشتری کنیم. مثلا «کنسل کالچر» شکل دیگری از اعمال سانسور و سرکوب است: یک سیستم ارزشی، اجرای سرکوب را به تودهها/طرفداران منتقل میکند. امر «آزادی بیان» شوخیبردار نیست. گزینشی هم نیست.
با این مقدمه برگردیم به جمهوری اسلامی. دستگاه سانسور و سرکوب در ایران، تبدلهای بسیاری را به خود دیدهاست. در دههی شصت، تکنولوژی قاهر بر حذف، کشتار و سانسور تمام عیار متکی بود. از دورهی رفسنجانی و با کارگزاران، تکنولوژی سرکوب و سانسور پیشرفت کرد و به مدل مکزیکی نزدیک شد. در حال حاضر، در این سیستم ترکیبی، قدرت مرکزی هم با دخالت مستقیم اعمال سانسور و سرکوب میکند، هم به صورت گزینشی از هنرمندان و نویسندگان، «یارگیری» میشود تا سیستم به مرور «پیشرفته» شود: یعنی پیچیدهتر و کارآتر شود. موضوعی که «احمد شاملو» در سال ۷۳ به آن اشاره میکند. وزارت سانسور وقت، سيصد مورد اصلاحی برای کتاب «همچون کوچهای بیانتها» مشخص کرده بود در حالي که کتابهای حوزهی رمان با اغماض بیشتری منتشر میشدند. آزادی بیان، گزینشی اعمال میشد. هنوز هم میشود. شاملو، عنصر خطرناک بود چون از مشارکت، «امنتاع» میکرد. در عین حال، حوزهی شعر، هنوز به قلمرو خلق «حقیقت» تعلق داشت و حوزهی ترجمهی رمان، به سرگرمی و فروش. هیچکدام از مدلها و تکنولوژیهای سانسور در جمهوری اسلامی تعطیل یا متوقف نشدند. هنوز کشتار سر جایش است، حذف و کنسل فرد متفکر هم، اما تصور میکنم در آینده اگر همین رژیم ادامه پیدا کند، هرچه بیشتر به موقعیت «مکزیک» نزدیک خواهد شد.
آتیلا جوزف، شاعر بزرگ مجار، در همان آغاز جنگ جهانی دوم، خود را زیر قطار انداخت و جان داد. پیش از مرگ در شعری نوشته بود: «مراقب باشید، مراقب باشید که شیطان دیوانه شده است!» اشتوان تسوایک، در برزیل خود را خلاص میکند و در نامهای کوتاه، علت خودکشیاش را خستگی عنوان میکند. دیگر تحملش را ندارد. یسنین، شاعر بزرگ روسي هم خودش را در روسیهی کمونیستی میکشد و مایاکوفسکی بزرگ با آنکه خودکشی یسنین را نکوهش میکند، پنج سال بعد، جان خودش را میگیرد. هرکدام از این مرگها را میشود بازخواند و به جهان انسانی نزدیک شد که تصمیم میگیرد دیگر در میان نباشد. خودکشی، حق طبیعی هر انسانیست. منتها، هر مرگ یک کتاب گشاده است: گشاده به تعابیر بسیار. من، شخصا سالهاست که دارم کتاب مرگ آتیلا و مایاکوفسکی را با خودم میخوانم. ولی جدا از هر مانیفست سیاسی یا شاعرانه، شاید نوشتار تسوایک، فروتنانهترین و ملموسترین نحوهی برخورد با آن لحظهی سقوط انسان بود. از غرق و محو شدن زبان خود گفته بود، از ویرانی اروپا به دست خویشتن. حق داشت، بیخانمانی پس از دههی ششم زندگی، قدرتی مافوق بشری میخواهد. من آقای پوراحمد را از نزدیک دیده بودم و به یاد دارم. انسان مهربان و خوشمشربی بود. با انتخاب او، بیش از هرچیز به تسوایک برمیگردم آنجا که مینویسد: به تمام دوستانم درود میفرستم. باشد که زنده بمانند تا سپیده را ببینند پس از این شب بلند. من، که از همهشان بیقرارترم، زودتر میروم.
فکر کنم در پاسخ به سوال اول، بخش زیادی از این پرسش را هم پاسخ دادهام. جمهوری اسلامی، پس از دههی هفتاد از مکانیزم ترکیبی سرکوب استفاده میکند. منتها، هم این جنبش انقلابی اخیر و هم تغییرات مناسبات جهانی پس از جنگ اوکراین، تاثیرات غیرقابل انکاری بر استراتژیهای رژیم خواهند گذاشت. به باور من حذف و کشتار با ذات این رژیم عجین شده است. لااقل به این دلیل که بخش بسیاری از مطالبات سیاسی جامعهی ایرانی، مطالبات حقوق ابتدایی و اساسیست: از جنس حق زنده بودن، حق نفسکشیدن. تا مادام که این حقوق نخستین در آن خاک از انسان دریغ میشود، در بر پاشنهی حذف و کشتاری مرکزگرا خواهد گردید. شکل حذف ممکن است عوض شود. مثلا، تبعید یکی دیگر از اشکال زنده به گوریست. بخش زیادی از استراتژی سالهای اخیر جمهوری اسلامی به تبعید راندن متفکران بوده است. اتفاقاً پیشنهاد هم میکنند که بروید. غرب، بهشت نیست. بهخصوص برای متفکری که از وابستگی به نظامهای سلطه سر میزند، میتواند جهنم محض باشد. هدف، خنثیکردن اثر یک نویسنده، هنرمند یا متفکر است. حذف فیزیکی یکی از اشکال متعدد آن است، ولی تنها شیوه نیست. فقر فیالمثل، شکل دیگریست از سرکوب. شاملو وقتی مینوشت: غم نان اگر بگذارد، به همین اشاره داشت. نمیشود سخن گفت، سرود خواند یا قصه کرد وقتی غم نان رخصت تنفس نمیدهد. مسائلی مثل حق آزادی بیان، حق آزادی عقیده و مذهب، حق زبان مادری، گرایشهای جنسی، حقوق زنان و غیره، جزو ابتداییترین حقوق هر انسانیست. شما، با سیستمی روبرو هستید که ابتدائیات را از انسان دریغ میکند. در دنیای معاصر، چنین سیستمی محکوم به نابودیست. به عبارت خوان خلمن، شاعر بزرگ آرژانتینی: همیشه در تاریخ بشر، روزها و شبهای سیاه بوده است ولی این دورههای ظلمانی همیشه به آخر رسیدهاند، چون انسانهایی بودهاند که آن ظلمات را راندند. در دهههای گذشته، جریانات راستگرا، سعی کردند تا سخن «انقلاب» را در ایران تعطیل یا بیاعتبار کنند. در نگاه من اما، انقلابهای مداوم جغرافیای ما، از مشروطه تا نهضت جنگل تا پنجاه و هفت هنوز به پایان نرسیده اند. یک هیولای ضدانقلابی روبروی آن تحولات بزرگ تاریخی ایستاد. ولی آن انقلابها در انقلابی دیگر، جان تازه خواهند کرد.