جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: بر اساس باورهای مردسالارانه و باسمهای رایج در جامعه ایرانی، نانآوری امری است که یک زن نمیتواند از عهده آن برآید از اینرو سرپرستی خانوار، امری است که صرفا به مردان سپرده شده است.
بهدلیل رواج چنین باورهایی در جامعه ایران، زنان سرپرست خانوار اما برای تأمین معاش خانواده خود و اشتغال به کار با دشواریهای متعددی رو به روشدهاند.
این گفتوگو را در شماره ۲۱۴ مجله حقوق ما بخوانید
از سوی دیگر، قوانین و مقررات مرتبط با زنان سرپرست خانوار در ایران، پشتوانه حمایتی و قانونی لازم برای اشتغال و حضور این زنان در جامعه را فراهم نکرده است.
مهرداد درویش پور، جامعهشناس، پژوهشگر حقوق بشر و استاد دانشگاه ملاردالن سوئد بر این باور است که مردسالاری و تقدس دادنِ جامعه به خانواده هستهای پدر سالار منجر به ایجاد یک رویکرد منفی به زنان سرپرست خانوار در ایران شده و این زنان را در موقعیت شکنندهای از لحاظ اجتماعی و اقتصادی قرار داده است.
مجله حقوق ما، برای بررسی بیشتر مشکلات و دشواریهای پیش ِ روی زنان سرپرست خانوار در ایران با این جامعه شناس گفتوگو کرده است.
من در اثری درباره «فرزند خواندگان دولت رفاه در سوئد» به این نکته پرداختم که حتی در سوئد، مهاجران، جوانان و مادران تنهای سرپرست فرزندان از قربانیان اصلی کاهش دولت رفاه هستند. یعنی با آن که زنان در سوئد از بالاترین میزان اشتغال و رفاه در دنیا برخوردارند، با این همه فشارهای اقتصادیِ ناشی از والده تک سرپرست بودن، برای این گروه از زنان بسیار زیاد است. هم میزان درآمد این زنان نسبت به مردان به طور متوسط پایین تر است و هم فشارهای ناشی از هزینههای زندگی و گرانی و نظایر آن گستردهتر است. به طور کلی، مادران سرپرست تک والده، گروهی هستند که در زمان بروز بحرانهای اقتصادی زودتر از سایر گروههای اجتماعی بیکار میشوند.
با این اوصاف روشن است که در جامعهای نظیر ایران که زنان از تبعیض بیشتری رنج میبرند، طبیعتا با دشواریهای اقتصادی- اجتماعی بیشتری روبرو خواهند بود. وانگهی، سهم زنان از اشتغال در بازار کار فقط ۱۱ درصد است و بسیاری از آنها مشاغل پاره وقت و با درآمدهای پایین یا کارهای غیر قراردادی و غیر رسمی دارند. بنابراین، فشارهای اقتصادی نخستین دشواری این زنان محسوب میشود.
یکی از جلوههای فمینیزه شدن فقر در جامعه ایران در وضعیت مادران تک والده قابل مشاهده است که هم خود و هم کودکان آنها بابت درآمد کمتر و مشارکت پایین در بازار کار با فشار اقتصادی فوق العادهای رو به رو شدهاند. به گونهای که ریسک این که آنان به جرگه گروههای مادون فقر بپوندند، بالا است و پیامدهای آن از آسیبهای روانی گرفته تا عدم امکان دست یابی به یک زندگی درخور را شامل میشود.
نکته دیگر این است که در جامعهای نظیر سوئد، زندگی خانواده تک والده یعنی مادر و فرزند، یک سبک زندگیِ بسیار جا افتاده است و نه تنها هیچکس نسبت به آن با یک رویکردهای ترحم آمیز، تحقیرآمیز یا گناه آلود برخورد نمیکند بلکه یکی از اشکال متعارف خانواده در جامعه سوئد محسوب میشود. در جامعه ایران اما همچنان تقدس خانواده هستهای پدر سالار بسیار بالاست. اینکه مردم گمان میکنند یک مادر به تنهایی از پس سرپرستی کودکان خود برنمیآید یا فرزندی را که فقط تحت سرپرستی مادر، بزرگ شود دچار مشکل میداند، نگاه منفی به آنان را تقویت میکند. امری که تاثیرات روانی بسیار منفی بر کودک و مادر خواهد گذاشت و احتمالا منزوی شدن چنین خانواده هایی، یکی از پیامدهای آن خواهد بود.
زنان سرپرست خانوار الزاما بیوه نیستند. بخش زیادی از آنها محصول طلاقهایی هستند که حتی زنان در آن پیشقدم بودهاند. در بسیاری از مواقع، مردانی که از سوی چنین زنانی ترک شدهاند، به دلیل فرهنگ پدر سالار یا میل به بازگرداندن آنها به زندگی پیشین، میتوانند به این زنان و کودکان آسیب برسانند، سد راه شوند و خشونت روانی و اشکال دیگری از خشونتها را به این افراد روا بدارند.
برای نمونه، تلاش برخی از مردان برای گرفتن سرپرستی فرزندان از مادر یا تهدید آنها از جمله مزاحمت هایی است که بسیاری از مادران از جانب مردان با آن رو به رو شدهاند. امری که میتواند به اهرم فشار برای واداشتن این زنان به بازگشت به زندگی سابق بدل شود.
علاوه بر این، فشارهای روانیای که از جانب خویشاوندان این زنان تحمیل میشود و همچنین نگاه منفی جامعه نسبت به زنان طلاق گرفته میتواند شأن اجتماعی آنها را خدشهدار کند و یا حس گناه و شرمساری دهد. امری که در کنار موقعیت شکننده اجتماعی- اقتصادیای که برای آنها ایجاد شده است، آنها را در برخی موارد ناگزیر به بازگشت به زندگی سابق خود کند.
از سوی دیگر، ممکن است بسیاری از این زنان به ناچار وارد یک زندگی جدید با یک فرد دیگر شوند که الزاما عنصر عشق و علاقه برای شروع زندگی جدید آنها تعیین کننده نبوده بلکه انگیزه آنها بیشتر فرار از مشقات اجتماعی- اقتصادی و آسیبهای روانی باشد. در چنین شرایطی نیز این زنان بار دیگر به یک چرخه باطل خانواده پدرسالار وارد خواهند شد.
در کشوری مانند سوئد اما امکانات اجتماعی و دولتی برای زنان سرپرست خانوار به گونهای است که این زنان مجبور نباشند برای در امان ماندن از فقر و سایر آسیبهای اجتماعی، زندگی مشترک دیگری را آغاز کنند.
بهطور کلی در حکومت جمهوری اسلامی، قانون تنها خانواده دگر جنسخواهِ هستهای سنتی را به رسمیت شناخته است و در چنین شرایطی، زنان بهویژه زنان سرپرست خانوار با تبعیضهای بسیار جدی و قانونی رو به رو شدهاند.
برای نمونه، یکی از فاجعهبارترین جلوههای تبعیض جنسیتی در قوانین جاری در ایران، مساله حضانت فرزند است که بهطور کامل در انحصار مردان و مانند یک شمشیر داموکلس بالای سر زنان قرار دارد و مردان همواره میتوانند حضانت فرزند را از مادر سلب کنند.
به بیان دیگر، این مسأله که مدل خانوادههای تک سرپرستِ مادر با فرزند از سوی حکومت به رسمیت شناخته نشده است و این مادران از حمایتهای در خورِ قانونی هم برخوردار نیستند، زنان سرپرست خانوار را آسیب پذیرتر کرده است.
برخی از دشواریهای زنان تک سرپرست خانوار در ایران، ساختاری است. یعنی با قانون تبعیض آمیز جنسیتی، اشتغال محدود زنان در بازار کار و درآمد پایین تر این زنان هر نوع تغییر جدی نیازمند یک تغییرات ساختاری در موقعیت قانونی، اقتصادی و اجتماعی زنان است.
در عین حال نباید همواره به زنان به عنوان یک قربانی منفعل نگاه کرد. زنان بهمثابه کنشگران اجتماعی حتی در برابر سختیها در بسیاری از مواقع قدرت ایستادگیهای زیادی را از خود نشان دادهاند. همچنین در سالهای اخیر در ایران، یک انقلاب جنسی در حال وقوع است که دگرگونی در الگوهای خانواده، کاهش میزان بارداری زنان، بالا رفتن سن ازدواج، افزایش روابط جنسی خارج از ازدواج، همزی گری و اشکال گوناگونی از سبک زندگیِ رابطه بین دوفرد، از مصادیق آن است. این انقلاب جنسی به رغم تمام مجازاتها و موانع قانونی و حتی ایدئولوژی زن ستیز حکومت ایران جریان دارد و در حال پیشروی است.
یکی از پیامدهای این انقلاب جنسی در ایران این است که تعداد خانوادههای تک والده افزایش یافته است. این واقعیت نشان میدهد که این انقلاب در مسیر خود، الگوهای خانواده پدرسالار را بیثبات تر از قبل خواهد ساخت.
بنابراین، غیر از مبارزه جدی برای تغییر قوانین و مبارزه علیه تبعیض جنسیتی، در حوزه مدنی هم سازمانهای مردم نهاد و شبکه زنان میتوانند فعالیتهای موثری انجام دهند.
برای نمونه، بسیاری از مادران سرپرست خانوار در کشور سوئد، شبکه فعال رابطه مادران تک والده ایجاد کردهاند و زمانی که شبکه گستردهای از روابط اجتماعی بین این مادران وجود داشته باشد، آنها به سادگی میتوانند در برابر مشکلات، به یکدیگر یاری برسانند.
بهعبارت دیگر، گسترش شبکه زنانه و بهخصوص مادران تک سرپرست و ایجاد روابط فعال آنها با یکدیگر خود یکی از اشکال تقویت موقعیت این زنان در جامعه خواهد بود.
روابط اجتماعی چه به لحاظ روانی و چه به لحاظ ایجاد امکانات یک منبع قدرت است. تا آنجا که به شبکه زنان و نهادهای مستقل در جامعه مربوط میشود، چنین شبکهای میتواند در درجه اول از طریق گسترش آگاهی جنسیتی، نقش مهمی در تولید اعتماد به نفس برای این زنان داشته باشد.
به طور کلی، اعتماد به نفس زنانی که در موقعیت فقر به سر میبرند و بهویژه مادران تک سرپرست ممکن است توسط دولت، پارتنر سابق یا جامعه در هم شکسته شود. بنابراین بسیار مهم است که چه از طریق شبکههای دوستی و چه از طریق فعالیتهای کنشگران مدنی، این اعتماد به نفس تقویت شود. همچنین، وجود شبکه زنان سرپرست خانوار کمک میکند تا این زنان به جای اینکه خود را زیر سوال ببرند یا کودکانشان با دشواری و آسیب رو به رو شوند، احساس کنند که جامعه آنها را به رسمیت میشناسد. در این شرایط، تولید آگاهی جنسیتی و اینکه از اشکال نوین خانواده و از جمله خانواده تک سرپرست دفاع شود و خانواده پدرسالار سنتی نقد شود، بسیار اهمیت دارد.
در کنار تلاش برای تغییرات ساختاری در حوزه قانون و مسائل دیگر، سازمانهای مردم نهاد در گسترش آگاهیهای جنسیتی در جامعه بسیار نقش مهمی میتوانند داشته باشند. همچنین، خطر این که بسیاری از مادران تک سرپرست خانوار ممکن است با انزوای اجتماعی رو به رو شوند، مهم است. جامعه مدنی و بهویژه وجود یک شبکه زنانه میتواند در یاری رساندن به آنها و ایجاد یک نوع حس اعتماد به نفس فردی و یک راهکار برای یاری رساندن متقابل به یکدیگر نقش موثری داشته باشند.