جواد عباسی توللی؛ مجله حقوق ما: توانمندسازی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در یک جامعه از ملزومات اساسی برای حرکت به سمت توسعه است. عدم برخورداری یک جامعه از سطحی از این توانمندسازیها منجر به توسعه نیافتگی و در نتیجه تولید و بازتولید نابرابری و تبعیض در آن جامعه خواهد شد.
یکی از نمودهای توسعه نیافتگی در اجتماع ایران، تحقیر قومهای غیرفارسزبان به دلیل داشتنِ زبان و شاخصههای فرهنگی متفاوت است که عمدتا از سوی دستگاههای دولتی ترویج شده است.
این گفتوگو را در شماره ۲۱۸ مجله حقوق ما بخوانید
در یکصد سال اخیر و هم زمان با آغاز مدرنیسم در ایران، حکومتهای مرکزی عمدتا با هدف یکدستسازی و یکپارچه سازیِ مردم در سراسر کشور، لهجه خاصی از زبان فارسی و همچنین، بهطور ویژه، مذهب شیعه اثنیعشری را بهعنوان زبان و دین رسمیِ فراگیر در کشور معرفی کردهاند. امری که هیچگاه مورد پذیرش همه شهروندان ایرانی نبوده است.
«آیا میتوان نقض حقوق اتنیکها در ایران نظیر نقض حق آموزش به زبان مادری را بهعنوان یکی از مصادیق «نسلکشی فرهنگی» دانست؟ از دیدگاه علم حقوق، «نسل کشی فرهنگی» به چه معناست و چه مصادیقی در ایران دارد؟»
مجله حقوق ما با طرح پرسشهایی از این دست، با امیر مهدیپور، وکیل دادگستری و مدافع حقوق بشر گفتوگو کرده است.
نخست باید این موضوع را یادآور شوم که در قوانین و مقررات بین المللیای که ضمانت اجرایی داشته باشند، مفهوم نسل کشی فرهنگی گنجانده نشده است و تعریف آن هم مبهم است. بههمین منظور لازم است تا تعریفی از مفاهیم «نسل کشی» و «فرهنگ» ارائه دهیم تا بتوانیم به فهم بهتری از عبارت «نسلکشیِ فرهنگی» برسیم.
عبارت «نسل کشی» نخستین بار در سال ۱۹۴۳ توسط رافائل لمکین به ادبیات حقوقی بین المللی وارد شد.
او در کتابی که به همین منظور نوشته بود، عبارت نسل کشی را به عنوان یک عبارت جدید به کار برد و شیوههای نسل کشی را که مشتمل بر نسل کشی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی میشود را برشمرد و در بخش سوم کتاب خود نیز پیشنهاداتی برای ممانعت از نسل کشی در زمانهای جنگ و صلح بیان کرد.
به زعم لمکین، نسل کشی به دو طریق صورت میگیرد؛ یکی از طریق کشتار جمعی و دوم از طریق اقدامات هدفمند دولتها برای تخریب پایههای اساسی زندگی گروههای ملی که طریق دوم را میتوان معادل مفهوم "نسل کشی فرهنگی" در نظر گرفت. متأسفانه اما زمانی که «کنوانسیون جلوگیری از نسل کشی و مجازات آن» به تصویب رسید، دولتها به دلایل مختلف مفهوم «نسل کشی فرهنگی» را از این کنوانسیون کنار گذاشتند.
بهطور کلی میتوان گفت بهدلیل رواج سیاستهای استعمارگرانه برخی از دولتها در آن زمان مفهوم «نسل کشی فرهنگی» از کنوانسیون یاد شده کنار گذاشته شد. همچنین، برخی از حقوقدانان بر این باور بودند که تصویب "نسل کشی فرهنگی" ممکن است موجب شود تا جلوی برخی از اقدامات برای پیشرفت و توسعه کشور گرفته شود.
بهعبارت دیگر مفهوم «نسل کشی فرهنگی» در پیش نویس «کنوانسیون جلوگیری از نسل کشی و مجازات آن» آمده بود اما در زمان تصویب، این مفهوم حذف شد و تنها در ماده دوم و سوم این کنوانسیون، مصادیق آن نظیر کشتن اعضای گروه و آسیبهای جدی جسمی یا روحی به اعضای گروه، تحمیل عمدی شرایط زندگی برای نابودی کامل یا جزیی فیزیکی آن و اعمال تدابیر به منظور جلوگیری از تولد در داخل گروه و همینطور انتقال اجباری کودکان از یک گروه به گروه دیگر، بهعنوان جرم ضد بشریِ نسل کشی بهرسمیت شناخته شد.
البته در همان زمان، برخی از قومشناسان نیز عبارت "قومکشی را در برابر "نسل کشی فرهنگی" پیشنهاد کردند که مورد استقبال قرار نگرفت.
این تعریف خلاصهای از مفهوم نسل کشی و پیشینه آن بود و اکنون لازم است تا یک تعریف نیز از مفهوم «فرهنگ» ارائه دهیم.
به طور کلی میتوان گفت که فرهنگ یک مفهوم گستردهای است شامل باورها، ارزشها، رفتارها، هنرها، قوانین، آداب و رسوم اجتماعی، زبان و ادبیاتی است که از طریق آموزش، از نسلی به نسل بعدی منتقل میشود.
با توجه به تعاریف یاد شده، زمانی که دو مفهوم نسلکشی و فرهنگ در کنار یکدیگر قرار بگیرند و عبارت «نسلکشی فرهنگی» را بسازند، میتوان به این نتیجه رسید که نسل کشی فرهنگی به معنای تضعیف هدفمند و تخریب نهایی ارزشها و شیوههای فرهنگی گروههای دیگر توسط یک دولت یا یک گروه غالب در یک جامعه است.
به نظر میرسد که چنین امکانی وجود دارد چرا که زبان و فرهنگ، دو روی یک سکه هستند و تاثیر متقابلی بر یکدیگر دارند. همانگونه که زبان ریشه در فرهنگ دارد، خود زبان نیز تاثیر متقابلی بر فرهنگ افراد میگذارد یعنی از یکدیگر تاثیر و تاثر میپذیرند. در کنوانسیون جلوگیری از نسل کشی و مجازات آن، نسل کشی به سه نوع متمایز تقسیم شده است: فیزیکی، بیولوژیکی و فرهنگی.
در مصادیق نسل کشی فرهنگی هم اعمالی مانند اخراج اجباری یا سیستماتیک رهبران گروهها یا اقلیتها، ممنوعیت زبانهای قومی و از بین بردن یا ممنوعیت انتشار کتابها و آثار هنری و تخریب بناهای یادبود یا بناهای تاریخی اتنیکها و اقلیتها بیان شده بود. بهعبارت دیگر، این موارد از مصادیق نسلکشی فرهنگی بود که در پیش نویس کنوانسیون جلوگیری از نسل کشی و مجازات آن ذکر شده بود اما پس از تصویب کنوانسیون، این موارد حذف شد.
به نظر من، میتوان جامعه جهانی را به این سمت و سو حرکت داد که منع آموزش به زبان مادری و حتی منع آموزشِ زبان مادری، میتواند از مصادیق نسل کشی فرهنگی باشد.
به نظر من خشک شدن دریاچه ارومیه یا مواردی از این قبیل اگرچه رابطه مستقیمی با حقوق بشر و از جمله حق بر محیط زیست دارند اما نباید از نظر دور داشت که مواردی نظیر خشکانیدن دریاچه ارومیه که نمونههای متعددی هم در کشور ما دارد، میتواند به عنوان یکی از مصادیق نسل کشی فرهنگی در نظر گرفته شود.
علاوه بر آن، آسیمیلاسیون یا همگونسازی اجباری هم یکی از مصادیق نسل کشی فرهنگی است و بدین معنی است که یک گروه و اکثریت فرهنگی غالب که قدرت سیاسی هم دارد، اقلیتهای مذهبی و قومی دیگری را مجبور به پذیرش زبان، هویت اجتماعی، هنجارها و آداب و رسوم خود میکند و قصد دارد تا سبک زندگی یک گروه غالب در جامعه را به بقیه گروهها تسری دهد.
همچنین در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که واژه اتنیک، در تعابیر مختلفی به کار رفته است. به عنوان مثال، در ایران این واژه عمدتا برای نام بردن از اقلیتهای قومی بهکار گرفته شده است در حالی که در ایران اقلیت قومی وجود ندارد.
بهنظر من، ایران یک کشور کثیر المله است و بهصورت تاریخی، ملتهای مختلفی در جغرافیای ایران زندگی میکنند و نمیتوان به این ملتها، عنوان اقلیت قومی اطلاق کرد.
در مورد اقلیتهای مذهبی هم همین تحلیل صادق است. اقلیتهای مذهبی نیز دچار نسل کشی فرهنگی شدهاند که مصادیق آن را میتوان در جامعه ایران دید.